اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  فارس

در برابر آینه‌‌های حرمت، هزار تکه می‌شوم

چه خوب گفته اند که حرم شمس الشموس، روشنی چراغ خانه ما ایرانیان است چرا که هر کجا خورشید باشد، نیازی به چراغ نیست و دل‌های ما روشن است به او که پناهگاه همه درماندگان است.

در برابر آینه‌‌های حرمت، هزار تکه می‌شوم

خبرگزاری فارس شیراز، نرجس علیرضایی: صدایت آن نغمه آسمانی است که دمی مرا از زمین رها می‌کند و قلبم سرشار از عشقی وصف نشده می‌شود.

اگرچه که راه زمین برایم بسته است ولی می‌دانم که می‌شود امروز از دریچه دل به آسمان عروج کرد، باید پرنده شوم و پرواز کنم و سقف آسمان را بشکافم؛ دیدن صحن و دست به دعا برداشتن زائرانت، امان برایم نمی‌گذارم به ناگاه دلم پر می‌گیرد و به پرواز در می آید، چشمم را می‌بندم و خودم را در بین سیل انبوه آدم‌ها با همه مرام و گویش‌ها، با همه تفاوت‌های فکری ولی نقطه عطف مشترک می‌بینم.

آنجا فقط کبوتران حق پرواز دارند و دل‌های عاشق؛ و دل من پرنده ای است خسته از بیهوده بال و پر زدن در قفس. به ذهنم می‌رسد که بگویم ای همیشه میزبان، مرا بپذیر، و روحم در سرایت آرام می‌شود.

با پای کم رمق و دل شکسته ام دیگر تاب سکوت ندارم، در صحن به دنبال گوشه ای دنج می‌گردم. جایی که بشود چشم پر اشکم را بدوزم به آستانت و گره زدن دل به ضریحت راحت باشد. به خودم می‌گویم نه، دل گره زدن را  برای آخر، برای آن زمانی که می‌خواهی از پنجره فولاد جدا شوی، بگذار!

یادم نمی آید چند بار به پابوست آمده ام، چند ساله بودم و یا چه سالی بود؟ مگر فرقی هم می‌کند که فاطمیه باشد و ایام شهادت مادرت و یا اربعین باشد و دلدادگانت به جای حرم پدرت به مأمن تو پناه آورده باشند و یا روز تولد پسر دردانه ات، جواد(ع) باشد و دست بخشندگی ات را بر روی سر زائرانت کشیده باشی.

 

شما که هر روز در حرمت باز است حتی اگر باشد به قصد دست بر سینه گذاشته من و سلام دادن هایم از راه دور، حتی از فارس و یا کنار ضریح برادرت.

هر روز و هر زمان مهمانت بوده ام هر وقت که کم آورده ام و دلم گریه‌های بلند می‌خواسته یا به ناگاه از ته دل صدایت زدم یا ضامن آهو، ضمانتم کن، و ضمانتم کردی و رها شدم.

ضمانت‌هایت را بشمارم یا عرض ارادت‌هایم را، هرچند که عرض ارادت‌هایم همیشه به طلب واسطه شدن برای برآوردن آرزویی بوده، ولی به رویم نیاوردی و لبخندت را با دست یاریت نشانم دادی و گره کور مشکلم را باز کردی.

بی‌گمان امروز باید روز شلوغی باشد و زائران زیادی بر روی سنگ فرش حرمت قدم بگذارند و دستهای چسبیده به هم را جلوی صورتشان بگیرند و از ته دل صدایت بزنند "یا امام رضا" از آن یا امام رضا‌های جگرسوز و بعد قسمت بدهند به این روز غم انگیز به همان لحظه ای که پیامبر مشتاق دیدنت شد و دل از دنیای پر جور و ستم ما زمینی‌ها جدا کردی و به سویش شتافتی و پدرت را قسم بدهند به خون به ناحق ریخته تو و عرض تسلیت بگویند به پسرت که داغ نبودِ پدر برایش سنگین است.

مطمئنم که همه صداها را می‌شنوی، حتی صدای این مادر سالخورده که دلش سوخته و چادر مشکی اش را بر روی سر کشیده و با زبان محلی با  تو درد دل می‌کند؛ یا پسر بچه ای که پدرش در کنار سقاخانه‌ات، لیوان آب را به دهانش می‌گذارد و یادش می‌دهد که وقتی که آب را خوردی بگو یا حسین(ع) و یادی کن از مظلومیت های این خاندان، می‌داند این یا حسین گفتن بچه، کلید باز شدن همه گرفتاری ها و عاقبت به خیر شدنش است.

یا صدای آن دختر بچه ای که تازه به سن تکلیف رسیده، با چادر سفید گلدار کنار پنجره فولاد با صدای آرام و خودمانی می‌گوید "امام رضا به خدا بگو بابام رو شفا بده" و نیم نگاهی می‌کند به بقیه و دستش را آرام و با اطمینان به اجابت دعایش، به صورتش می‌کشد.

زیارت‌نامه‌ات را که در دست می‌گیرم فقط تا خواندن دو خط اول اشک امانم می‌دهد و بعد از آن تلفظ بقیه کلمه‌ها می‌شود هق هق گریه هایم با صدای بلند، گریه می‌کنم برای مظلومیتت و برای مظلومیت همه شیعیانت.

در دلم می‌گویم، می‌خواهم این زیارت با همه زیارت‌ها متفاوت باشد، با همه آن زیارت‌ها که یا دستم به ضریحت می‌رسید و یا نمی‌رسید؛ چه فرقی می‌کند؟ همین که همه چیز جور می‌شد برای آمدنم، دلم قرص می‌شد که دوباره خواسته‌ای بیایم و صدایت بزنم و هنوز امیدی هست و رانده نشده‌ام، چه سعادتی از این بهتر، دوباره  برای خودم تکرار می‌کنم که این زیارت فقط برای عرض ارادت است و باید متفاوت باشد چون امروز با همه روزها متفاوت است.

به خودم نهیب می‌زنم که مبادا چیزی بخواهی، که این خواستن عادت همیشه تو شده است  و عجیب نیست چون همیشه خود را در برابر کریمی دیده ای که به "امام رئوف" مشهور است.

دلم طاقت نمی آورد که یکجا بنشینم خودم را در آینه کاری‌های ایوان طلایت می‌بینم، هزار تکه شده ام، هزار تکه که هر کدام زائری‌ است و یا رضا بر لب دارد، امروز همه کائنات ذکر یا رضا بر لب دارند ولی در قاب کوچک این دنیای پرهیاهو نمی‌گنجند.

سبکبال برمی‌گردم، عجب آرامشی داشتم در آن هیاهوی شلوغی، در آن زمزمه‌های عاشقانه و رفت و آمدهای بی صبرانه، من هنوز اینجا هستم و فرسنگ ها از آن منبع آرامش دور ولی آرامم و زمزمه می‌کنم:

آقاجون امام رضا، ما جمله خاک پاهاتیم

اگه دوریم ز تو اما، به خدا خاطرخواتیم

یه نظر کن به دل مردم شیراز آقا جون

حالا که ما شیرازیا همسایه‌های کاکاتیم

انتهای پیام/س

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول