۱۸:۱۵ - ۱۴۰۳/۰۲/۰۱

روانشناسی

تولد روانکاوی، و محو شدن یک زندگی داستان برتا پاپنهایم/ خالق گفتار درمانی.

زمانی که فروید دکتر (روانکاوی )خبر نامزدی خود را به سرپرستش ارنست بروکه مخفی کرد، احتمالاً فروید امیدوار بود که ارتقاء یابد و حقوقش را افزایش دهد، اما بروکه - «معلم من که برای او احترام زیادی قائل بودم» - به فروید گفت زمان آن فرا رسیده اس...

اختلال دوقطبی یا بیماری افسردگی شیدایی و علائم آن

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی اندیشه معاصر،در تابستان ۱۸۸۳، زیگموند فروید یک محقق پزشکی روانکاوی بیست و هشت ساله نیمه شاغل بود که هنوز در آپارتمانی شلوغ با والدین و خواهران مهاجر خود زندگی می کرد. او به تازگی با مارتا برنیز، نوه بی پدر یک عالم و خاخام مشهور نامزد کرده بود.برای اطلاعات بیشتر با اندیشه معاصر همراه باشید.

داستان

زمانی که فروید خبر نامزدی خود را به سرپرستش ارنست بروکه مخفی کرد، احتمالاً فروید امیدوار بود که ارتقاء یابد و حقوقش را افزایش دهد، اما بروکه – «معلم من که برای او احترام زیادی قائل بودم» – به فروید گفت زمان آن فرا رسیده است. او سمت خود را در تحقیقات عصب‌شناسی در بیمارستان وین ترک کرد و به من توصیه کرد که با توجه به وضعیت بد مالی‌ام، حرفه نظری‌ام را رها کنم. دوران به اصطلاح «ضد حیات‌گرایان» بود. پزشکانی که معتقد بودند روان را فقط می توان بر اساس عملکرد سلول های مغز و اعصاب درک کرد. مورخ روانکاوی جورج ماکاری می نویسد: “برای محققان برجسته، درمان در بهترین حالت بی ارزش و در بدترین حالت خطرناک بود.”

در ۱۲ ژوئیه، فروید به ملاقات مربی خود، یوزف بروئر رفت. شاید چون بروئر یهودی بود، از سمتی در بیمارستان کنار گذاشته شده بود. با این وجود، او هم به عنوان یک محقق و هم به عنوان یک پزشک شاغل حرفه ای را مدیریت کرده بود. او با بسیاری از ثروتمندترین خانواده‌های وین رفتار می‌کرد، و از جمله کشف‌کننده چیزی بود که هنوز «رفلکس هرینگ-بروئر» نامیده می‌شود، پاسخ بازدم خودمختار.این دو مرد شام خوردند و به گفته فروید “مکالمه پزشکی طولانی در مورد جنون پزشکی و بیماری های عصبی و موارد عجیب و غریب وجود داشت.” برویر در مورد بیمار سابق خود، دوست مارتا، برتا پاپنهایم صحبت کرد.

بروئر از دسامبر ۱۸۸۰ تا مه ۱۸۸۲ پاپنهایم را به دلیل “هیستری” معالجه کرده بود. او در بستر بود، از تشنج رنج می برد و دوره های فلج، اعوجاج در بینایی اش، و از همه عجیب تر، از دست دادن زبانش بود. بروئر این علائم جسمی را ماهیت روانی درک کرده بود، و او و پاپنهایم با هم شکلی از درمان را ایجاد کرده بودند که او آن را «درمان صحبت کردن» نامید، فرآیندی تسکین دهنده که از طریق آن با گفتن داستان برای پزشکش بار خود را رها می کرد و به این ترتیب آرامش یافت. از علائم اوفروید مجذوب «درمان ناطق» بود، اما برویر از ارزش آن مطمئن نبود.بروئر بعداً نوشت: «من در آن زمان عهد کردم که دیگر هرگز از چنین مصیبتی عبور نخواهم کرد.»پس از صرف شام با بروئر، فروید نامه ای به مارتا نوشت و اظهار داشت که برویر چیزی غیرقابل گفتن را در مورد پاپنهایم به او محبت کرده است، چیزی که «فقط زمانی که با مارتا ازدواج کنم، تکرار خواهم کرد». آن چیز ناگفتنی چه بود، ما هرگز نخواهیم فهمید. فروید تمام مقالات و مجلات اولیه خود را نابود کرد.در ۳۰ ژوئیه، کمی بیش از دو هفته پس از ملاقات فروید در خانه بروئر، پاپنهایم به دلیل هیستری در یک آسایشگاه بود. فروید به مارتا نوشت و گفت که پاپنهایم «کاملاً دیوانه است» و برویر آرزو می‌کند که بیمار سابقش بمیرد «تا روح بیچاره از رنجش رها شود». سیر «درمان صحبت کردن» اسرارآمیز هرچه بود، ظاهراً پاپنهایم را از بدبختی اش نجات نداد.

در سال ۱۸۸۵، سه سال بعد، فروید برای مطالعه در بیمارستان Salpêtrière به پاریس سفر کرد تا در آزمایشگاهی که مغز نوزادان مرده را تشریح می کرد کار کند. او مدیر Salpêtrière، ژان مارتین شارکو را دید که در مورد هیپنوتیزم و هیستری سخنرانی می کرد. شارکو استدلال می‌کرد که هیستری – علائمی از نوع پاپنهایم که از آن رنج می‌برد – نتیجه «ضایعات پویا در مغز» است، اما فروید در حال شکل‌گیری مفهومی متفاوت بود و همانطور که بعداً در زندگی‌نامه‌اش نوشت، مدام در مورد پاپنهایم فکر می‌کرد. ; از نظر او، این مورد «به‌تر از هر مشاهدات قبلی، در جهت درک روان‌نژندی به دست آورده بود». فروید وقتی به وین بازگشت، تمرینی برای خود راه اندازی کرد. او شروع به تخصص در درمان روان رنجورها کرده بود و تبلیغ می کرد که از “روش کاتارتیک جی. برویر” استفاده می کند. سال‌ها بعد، ارنست جونز، شاگرد فروید و اولین زندگی‌نامه‌نویس می‌نویسد که این پاپنهایم بود که به خاطر آوردن مفهوم کاتارسیس به روانکاوی سزاوار اعتبار بود – اینکه او کسی بود که ارزشی را در رها کردن خود نزد یک پزشک یافت.

در سال ۱۸۸۷، زیگموند و مارتا فروید که اکنون ازدواج کرده بودند، در یک مهمانی شام که توسط پسر عموی برتا، اما پاپنهایم برگزار شد، شرکت کردند. فرویدها روی یک میز با برتا نشسته بودند. مارتا به مادرش نوشت: «برتا از نظر شخصیت اصلی‌اش کاملاً شبیه خودش است، اما از نظر ظاهری، او بسیار تغییر کرده است، موهایش تقریباً کاملاً خاکستری است، و درخشش کاملاً از چشمانش رفته است.»

تولد روانکاوی، و محو شدن یک زندگی داستان برتا پاپنهایم/ خالق گفتار درمانی.

تولد روانکاوی، و محو شدن یک زندگی داستان برتا پاپنهایم/ خالق گفتار درمانی.

بدبخت، بهبود یافته، دوباره اختراع شده است

اواخر همان سال، پاپنهایم زمانی که مارتا باردار بود، در آپارتمان فروید توقف کرد. مارتا به مادرش گفت که او “دوباره کاملاً بدبخت بود”. “این خیلی ناراحت کننده است، نه؟” در تابستان سال ۱۸۸۷، پاپنهایم به آسایشگاه بازگشت، بی اشتها، بی خواب، توهم و دیوانه بود. پاپنهایم تا پایان دهه، زمانی که با مادرش به فرانکفورت نقل مکان کرد، بهبود یافت و خود را دوباره اختراع کرد: کار به عنوان یک مددکار اجتماعی، سپس روزنامه نگار، سپس تبدیل شدن به فمینیست یهودی پیشرو در جهان آلمانی زبان. . او در تمام زندگی بزرگسالی خود را وقف مبارزه با Mädchenhandel، تجارت جنسی در دختران جوان کرد، که بسیاری از آنها یهودیان فقیر اروپای شرقی بودند. او هرگز ارتباط خود را با فروید، هیستری یا روانکاوی فاش نکرد.

در همین حال، فروید و برویر به بحث در مورد او ادامه دادند. بروئر نوشت: «عقل فروید اوج گرفته است، من پشت سر او مثل مرغ پشت شاهین مبارزه می کنم.» اما او نمی خواست تاریخچه پرونده پاپنهایم را منتشر کند. او بیمارانی را که «هیستری» در آنها تشخیص داده شده بود به فروید ارجاع داد، و تحقیقات خودش فیزیولوژیکی بود که عمدتاً بر آناتومی گوش داخلی متمرکز بود. او به پیشرفت های مهمی در مورد ماهیت تعادل دست یافت.تا اینکه در سال ۱۸۹۲ – سالها پس از اینکه پاپنهایم از وین دور شد – سرانجام برویر موافقت کرد که با فروید همکاری کند و درباره هیستری بنویسد. کار آنها با هم پر از دردسر بود. در سال ۱۸۹۴، فروید در نامه ای اعلام کرد: “ارتباط علمی با برویر متوقف شده است.” سرانجام، در سال ۱۸۹۵، «مطالعات در هیستری» ظاهر شد، که شرحی از «روش کاتارتیک جی. برویر» و اولین کتاب فروید در روانشناسی بود. تز کتاب به اختصار بیان شده است، «هیستریک ها بیشتر از خاطره گویی رنج می برند».

اولین مورد مطالعه در این کتاب مطالعه برویر است. پاپنهایم به «آنا او» تغییر نام داد. و در توصیف بروئر از «درمان حرف زدن» خود، پاپنهایم خاطرات فراموش شده‌اش را بیان می‌کند، و وقتی به این «خاطرات» صدا می‌دهد، علائم هیستریک او – ناتوانی او در شنیدن، استفاده از دست‌ها، استفاده از پاهایش و صحبت کردن با او. زبان مادری – همه ناپدید می شوند. برویر می نویسد که پس از درمان ناطق، «هیستری او به طور کامل برطرف شد» و از زمان درمان، «او از سلامت کامل برخوردار بوده است». دهه بدبختی او از بین رفته است.اندکی بعد، برویر و فروید راه خود را از نظر اجتماعی و حرفه ای از هم جدا کردند. فروید دیدگاه خود را در مورد هیستری تجدید نظر کرد و برخلاف بروئر استدلال کرد که علائم هیستری «نمی‌تواند فاقد اهمیت جنسی باشد». به عنوان مثال، در مورد معروف «دورا»، فروید استدلال کرد که مشکلات «هیستریک» بیمارش در گفتار، نتیجه تمایل سرکوب‌شده‌اش برای مصادره با پدرش است. برویر با این نوع تقلیل گرایی جنسی موافق نبود و فروید هیچ اختلاف نظری ایجاد نکرد. داستان از این قرار است که وقتی آنها در وین از یکدیگر عبور کردند، بروئر دستانش را دراز کرد تا دوست قدیمی خود را در آغوش بگیرد و فروید با سردی از کنارش گذشت. با این حال، هنگامی که فروید برای اولین بار در سال ۱۹۱۰ به ایالات متحده آمد، او کشف روش درمانی را که بر اساس آن روانکاوی است، به برویر نسبت داد. پاپنهایم ناگفته ماند.

تصادفاً در سال ۱۹۱۰ او نیز در ایالات متحده بود و در حال جمع آوری پول و توصیف مبارزه خود با Mädchenhandel بود. پاپنهایم در آن زمان بیشتر از فروید شناخته شده بود. او هرگز در زندگی بزرگسالی خود علناً در مورد رابطه شخصی خود با روانکاوی صحبت نکرد، اما به نظر می رسد که او نظریه فروید را تأیید نکرده است. خانه‌ای که او در فرانکفورت اداره می‌کرد، مهارت‌های حرفه‌ای را به دختران یهودی آسیب‌پذیر آموزش می‌داد تا گزینه‌هایی غیر از کار جنسی داشته باشند، و گزارش شده است که پاپنهایم گفته است: «روانکاوی هرگز در مؤسسه من نفوذ نمی‌کند».

سوال زنان

او و فروید هرگز علناً یکدیگر را خطاب نمی‌کردند، اما در بحث‌های گسترده مطبوعات آلمان در مورد آداب جنسی و «مسئله زنان» آنها برای تیم‌های مقابل بازی می‌کردند. پاپنهایم معتقد بود که با آموزش و ارزش‌های یهودی، می‌تواند با هرزگی جنسی در دختران جوان مبارزه کند. فروید برعکس معتقد بود که اجتماعی شدن ضدجنسی دوران کودکی برای خود ویرانگر است. او هرگز از بازنگری داستان «آنا او» دست برنداشت. و تولد روانکاوی. در طول سال ها او آن را تغییر داد و آن را با نظریه های فزاینده سفت و سخت خود در مورد روان-جنس گرایی مطابقت داد. باورش غیرممکن است که او این کار را بدون فکر کردن به زنی در مرکز آن داستان انجام داده باشد.

در سال ۱۹۲۴، برتا پاپنهایم در اولین کنفرانس جهانی زنان یهودی در وین شرکت کرد. در سال ۱۹۲۸، پاپنهایم به شهر بازگشت تا در مورد حق رای زنان بحث کند. در این دوره، زمانی که فروید در اوج اعتبار و قدرت خود بود، شروع به تجسم مجدد «آنا او» کرد. پس از مرگ بروئر در سال ۱۹۲۵، فروید ادعا کرد که “ناگهان” چیزی را به یاد آورده است که بروئر در دهه ۱۸۸۰ به او گفته بود: آنا او در پایان کار با هم دچار یک بارداری هیستریک شده بود و فریاد زد “دکتر. نوزاد B. در حال آمدن است، و بروئر که نمی‌توانست بر احساسات جذابیت جنسی خود نسبت به بیمارش تسلط یابد، از صحنه گریخت.

در سال ۱۹۳۲، زمانی که فروید در دهه هفتاد خود بود، این «بازسازی» را روی کاغذ آورد: «در غروب روزی که همه علائم او از بین رفته بود [بروئر] دوباره نزد بیمارش احضار شد، او را گیج و در حال پیچش دید. در گرفتگی شکم از او پرسیده شد چه مشکلی دارد، او پاسخ داد: «دکتر. بچه ب می آید.» او به بازنویسی داستان بارداری هیستریک ادامه داد، حتی زمانی که سرطان بالای دهانش را بیرون آورده بود و پروتز ناراحت کننده ای را به جای کام نرمش گذاشت، آن را گفت و بازگو کرد. . جونز نوشت: «فروید دو نسخه از داستان را به من داد، یک نسخه با ذکر کلاه بروئر و یک نسخه بدون. جیمز استراچی، مترجم انگلیسی فروید، در نامه‌ای به جونز نوشت: «فروید همین داستان را با یک تجارت دراماتیک به من گفت. به خوبی گفتارش را به یاد دارم: «پس کلاهش را برداشت و با عجله از خانه بیرون رفت» – اما همیشه در این تردید بودم که این داستانی است که بروئر به فروید گفته است.کلاه اولین نمونه از نماد فالیک در تعبیر خواب است. بروئر در داستان حاملگی هیستریک خود و همراه با آن هرگونه ادعای اقتدار روانکاوی را از دست داده است. بنابراین اختراع نظریه روانکاوی نه به او (و قطعاً به بیمارش) بلکه به خود فروید می رسد.

داستانی که فروید گفت در تاریخ روانکاوی ثبت شد. در زندگینامه تاریخی فروید در سال ۱۹۸۸ پیتر گی و بار دیگر در بیوگرافی پاپنهایم ملیندا گیون گاتمن در سال ۲۰۰۱ گزارش شده است. حتی در «تاریخچه‌های الین شوالتر»، احتمالاً پرخواننده‌ترین کتاب فمینیستی ایالات متحده در مورد اختلالات هیستریک، وجود دارد. در فیلم وقتی نیچه گریست محصول ۲۰۰۷ با بازی بن کراس در نقش بروئر و میکال یانای در نقش پاپنهایم، برتا با موهای نارنجی رقصنده عجیب و غریب، درست در مقابل همسر بروئر، با خنده شیطانی، به حاملگی خیالی خود می افتد.پاپنهایم، شخصیت برجسته فمینیسم اوایل قرن بیستم و زنی که به ابداع گفتار درمانی کمک کرد، تا حد زیادی فراموش شد و با شخصیتی که فروید آن را تخیل کرده بود جایگزین شد. او او را به آنا او تبدیل کرد، یکی از قانع‌کننده‌ترین غول‌های روانکاوی، نام اول یک پالیندروم، نام خانوادگی یک روزنه. او از آن زمان تا کنون دفاتر روان درمانگران را تسخیر کرده است.

(برگرفته از ذهن مخفی برتا پاپنهایم: زنی که درمان سخن گفتن فروید را اختراع کرد.)

 

پایان/*

اندیشه معاصر را در ایتا، روبیکا، پیام رسان بله و تلگرام دنبال کنید.

 

مطالب مرتبط